اندیشه های روان

هیچ عبادتی بالاتر از تفکر نیست.
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

داستان کوتاه2(پرواز) 

13 شهریور 1400 توسط نگار

​بسم الله الرحمن الرحیم

*پرواز*

دومین اثر فاخر از  نویسنده داستان دردسر: نسترن محمدی

وسایلم را جمع کردم و چمدانم را بستم، باز باید سفر را آغاز می کردم و اینجا را هم ترک می کردم مدت زیادی نبود که به کره آمده بودم ولی با آن خو گرفتم، راستش کره را از مابقی کشورهایی که سفر کرده بودم بیشتر دوست داشتم، حس میکردم مردمانش هنوز با چیزی به نام حیا کاملا بیگانه نشده اند.

چمدانم را بستم و راهی فرودگاه شدم، به موقع رسیدم، کمی دیرتر آمده بودم پرواز امروز را از دست می دادم،  و البته پول هنگفتی که بابت بلیت خرج کرده بودم. خیلی سریع سوار هواپیما شدم و بعد از پیدا کردن شماره صندلی ام، نشستم،  داشتم کمربند پرواز را می بستم که یک خانم مو بور، خیلی شیک و پیک نشست کنارم،  به انگلیسی سلام و تعارف کرد و گفت چه پوشش جالبی….

معمولا در اولین برخورد با همه، اولین چیزی که توجه شان را جلب می‌کند حجاب ماست… بدبختی ما را مثل گاو پییشانی سفید میکند،  از هزار کیلومتری هم نشان میدهد مسلمانیم… اگر مرد بودم این دردسر را نداشتم…. ولی خودمانیم ها اکثر اوقات هم افتخار می کنم که مسلمانی ام  از همه جا پیداست، ولی خوب دردسرهای خودش را هم دارد دیگر… مثل همین الان….

گفتم: ممنون…. 

گفت: شما مسلمونید….

گفتم:  بله….

گفت:  اوه…. بله…. متوجه شدم….. از پوششتون….من آتئیستم…

نمی دونستم چی بگم….. بگم بله خوشبختم…. بله خوب کاری می کنی آتئیستی…. آخه این چه طرز معرفیه؟

گفتم: اهل کره نیستید….

گفت: بله… اهل فرانسه ام….. پاریس….

گفتم: بله…. فرانسه رفتم… پاریس شهر قشنگیه… برای چی به کره اومدید؟ 

_ من معماری میخونم… در واقع معماری سنتی… اومدم تا روی بافت ها و معماری های سنتی کشورهای شرقی تحقیقی داشته باشم….

_اوه…چه خوب….به چه جاهایی رسیدید؟ 

_بله…. در واقع بیشتر معماری کره جنوبی با توجه به مذهب بودائیسم شکل گرفته و مجسمه بودا رو در جای جای معماری شون میشه دید، که ریشه در تفکرات و مذهبشون دارد… البته در معماری سنتی، در معماری مدرن بیشتر از غرب و آمریکا الگوگیری کردند و کمتر مجسمه بودا دیده میشه…. راستی شما یکتاپرستید…. من در مورد مسلمانان مطالبی خوندم….. 

_بله….  البته….. من یکتا پرستم….

_شما چه جوری یک موجود نادیدنی را می پرستید؟

_ یعنی به نظر شما اگر دیدنی بود قابل پرستش بود؟ هر چیزی که دیدنیه قابل پرستشه؟ الان همین مجسمه بودا که دیدنیه شما چرا اون رو نمیپرستید؟

_هه…ههه….هههه…. نه مجسمه بودا از سنگه…. خود انسان ها اون رو می سازند…. معلومه چیزی که ساخته دست خود انسان هست رو نمیشه پرستید…. 

_دقیقاً هرچیزی سازنده ای داره مسلما انسان و زمین و دریا و غیره هم سازنده ای دارند که باید پیداش کرد و اون هست که قابل پرستشه…. 

_نه…. منظورم این نبود…. منظورم اجسام چوبی و سنگی بود، نه طبیعت و انسان، انسان سازنده اش طبیعته و طبیعت سازنده ای نداره یا بهتر بگم سازنده خودشه…. 

_ واین سازندگی تا کجا پیش میره؟

_ یعنی چی؟؟

_یعنی از کی شروع کرده خودش رو میسازه؟ تا کی میخواد خودشو بسازه؟ 

_از اول تا آخر…. 

_اول و آخر چی؟؟؟

_اول و آخر دنیا….

_دنیامگه چیزی غیر از طبیعته؟ چرا طبیعت خودش را تا بی نهایت ادامه نمیده؟؟ چرا خودش رو تموم میکنه که بشه آخر دنیا؟؟

_نمیدونم…. خوب این قانونشه….

_چه قانونی؟؟؟ این قانون رو کی براش وضع کرده؟؟ اگه خودش چرا عوضش نمی کنه؟؟؟

_ من واقعا نمیدونم…. یعنی تو میگی چیزی فرای این طبیعت وجود داره که داره هدایتش میکنه؟؟

_رشته ت معماری بود؟؟

_ بله…. 

_بزار این جوری برات بگم….. تو قبول داری که به ازای هرX  در دنیای اعداد طبیعی یک Yوجود داره به طوری که این Y از این X بزرگتره؟ 

_خوب… بله…. 

_خوب میدونی یعنی چی؟  یعنی هر X که تو انتخاب کنی، بزرگتر از اون هم هست تو بگو ۱٠ من میگم ۱۲ تو بگو صد من میگم ۱۲٠،  تو بگو هزار، من میگم ۱۵۰۰…. 

به نظر من این قشنگ ترین تعریف برای خداست… اینکه هر X که در تصورات تو میاد خدایی بزرگتر از تصوراتت هم هست…. کسانی که به آن اعتقاد دارند میدونن، مثلا همین الان اگه بگن هواپیما دچار نقص فنی شده و امکان داره سقوط کنیم، چه کار میکنی؟ به کی پناه میبری؟ وقتی احساس می کنی که یه حامی بزرگتر از خودت داری، یکی که هواتو داره، حس آرامش داریم، ما تو زندگی به این آرامش نیاز داریم که وقتی تو همه چیز به بن بست خوردیم، بگیم: خدایا… کمکم کن…..

و سکوت…. 

و سکوت…. 

و سکوت….

 و نگاه ها به سوی ابرها تا مقصد…..

 نظر دهید »

سردار

14 دی 1398 توسط نگار

​سر در گِرُو یار بِدادی و شدی قاسم سردار، 

سر در گُمَم از دست بریده ت

چو میر علمدار….

بخوانید برایش: 

علمدار نیامد… 

باز هم علی تنها شد و رفت مالک اشتر… 

علمدار نیامد… 

مختار به پا خیز… 

بگیرید،  انتقام خون وحید وهادی و قاسم، 

که سردار نیامد

علمدار نیامد

جان داد و به جان علی و فاطمه پیوست، 

جانان جهان رفت

نیامد… 

بِجُنبید

نخوابید

سلیمانی شوید سخت بتازید… 

مختار شود هر نفر از ما

بگذشت بزن در رُویِ دشمن

بگذشت ترور ها…

که ایران شده است ملک سلیمان و سلیمانیِ ایران

نَمُرده ست،

ایران شده است پُر زِ سلیمانیِ سردار

بردار سَرَت را که ببینی که تمام است…

ویرانه شده کاخ سفید و تلاویو و این وعده مان است…

میاییم…

بر سرخی سیما و رخ یار قسم سرخی آفتاب نبینید… ببینید

تمام است…

                                      ”نگار”

 نظر دهید »

تک بیتی

20 خرداد 1398 توسط نگار

شاعری بودم تمام عمر، مشهورم نکرد

عشق گفتا چشم زن تا شهره ی شهرت کنم

 نظر دهید »

دل تنگی

12 شهریور 1397 توسط نگار

نامه ای به:تو…

از طرف:دل تنگیده ی تو…

بسم رب تو…

سلام

دلم تنگ شده…بسیار

دلتنگی بهانه نمی خواهد یه دل می خواهد و یه تو ویک سری روز های بی تو.

روز هایی که غم می آورند در پس خودشان.

روز هایی که قلم می آورند در پس خودشان.

روز هایی که مجبورت می کنند بنویسی،آنچه را توان بیان نداری…

چقدر دلم میخواهدت…

در کنار تو بودن انگار بهترین بود.

روز هایی که تکرارش نتوان نمود و بیانش نتوان کرد.

دلم چله ی تو را باز می خواهد.

چله ی تو شبیه دیگر چله ها نبود،

چله ی تو انگار در خود بهشت بود،در آغوش خود خدا…

انگار نگاه خدا را می دیدم.

بویی که در کنار تو می آمد،بویی از جنس خدا بود،تمامی حرکات و کلمات و حرف ها،همه بوی خدا می دادند.

آه که چقدر زود تمام شدی….

دلم را دلداری می دهم که پایان تو آغاز شروعی دوباره است،…آری… هست… ولی….

دلم تنگ شده…

دلم با این شروع ها آرام نمی گیرد؛

دلم،دلش تو را می خواهد،حرف ها و صداهای تو را می خواهد…

ای کاش همیشه بودی…

ای کاش فرا گیر شوی….

همه جا تو شود و همه ی روز ها چله ای شبیه به چله ی تو…

ولی…

باز هم تو تکرار نمی شوی…نه تکرار می شوی و نه تکراری…

راستی…

میخواستم بگویم همیشه پاسدار تو ام به پاس روز هایی که بودی و بودنم را،بودم را ،به من هدیه کردی…

راستی…

من…

دوستت دارم….

 نظر دهید »

دانند همه علی امیر است...

07 شهریور 1397 توسط نگار

علی علت رویداد غدیر است    

دانند همه علی قدیر است

خیبر شکن است حیدر ما

چو شیر ژیانی وی دلیر است

با ستمگران پر خشم و کینه

ولی با دوستان همچو حریر است

زیر سایه اش مامن امنی

بهر شیعه ی حق امیر است

در وادی وی نه ابریشمی فرش

که زیر پای وی فرش حصیر است

آن زمان که بود ایشان خلیفه

خیالش نکنی ایشان فقیر است…

کافر و مسلمان،همه دنیا

در مرام این امیر اسیر است

در مقابل مرام ایشان

نگار و غزلش خیلی حقیر است
“نگار”

 نظر دهید »

این بار غدیر

06 شهریور 1397 توسط نگار

​نمی نویسم که از نوشتن نهراسم
 من….
از نوشتن نمی هراسم
من مینویسم که از نوشته هایم بهراسند….
این بار از غدیر…
این بار از غدیر که چه بی نظیر خطبه خواند
بوی غدیر باز به مشامم میرسد و لرزه بر اندام منکران میرسد…
بوی غدیر بسیاری را یاد چاه می اندازدو بسیاری را یاد دریا،بسیاری می ترسند در چاه غدیر واژگون شوند و بسیاری می خواهند در دریای غدیر شنا کنند و بی نهایت را تجربه کنند.
اما…
غدیر مرا یاد چشمه می اندازد،چشمه ای که می جوشد و از جوشش آن سیراب می شود هر که از آن بنوشد…
جوششی که هرگز نمیتوان سد راهش شد و در همه ی زمان ها جاری ست…
غدیر شروع این جوشش بود و پایان آن…
نه…. جوشیدن غدیر پایان ندارد و این را کسانی فهمیدند که سعی بر سد کردن مسیر چشمه کردند
اما…چشمه پر خروش تر از آن بود که بایستد و آنان خود به هلاکت رسیدند…
غدیر جوشان است
غدیر خروشان است
غدیر آغاز نیست
غدیر اتمام است
آغاز شاید معراج…
اما نه….
خیلی قبل تر از این حرف ها بود
آغاز حتی قبل تر از آدم…
اکملت دینکم 
اما
مطمئنا غدیر بود….بی شک.
غدیر فصل الخطاب نبوت بود
و شروع آغازی بی پایان
اکنون که خوب می نگرم انگار
غدیر هیچ نیست همه تهی ست
هر چه هست غدیر نه
بلکه علی ست
علی دلیل پایان نبوت بود
علی شروع آغازی بی پایان
علی جوشش چشمه ی غدیر
علی انگار ستون این عالم بود
غدیر هیچ نیست و هر چه هست علی ست
جهان هیچ نیست و هر چه هست توئی
به گوری چشم دشمنان غدیر
جوشش چشمه های جهان همه توئی
ای دلیل استواری جهان
ای بهر اهل زمین الامان
حافظ مولای ما بمان
ظهور فرزندت خودت رسان
این جهان بی نور شما چه سان
ظهور فرزندت خودت رسان….
الهم عجل لولیک الفرج و فرجنا بهم…
“نگار”

 نظر دهید »

نگارینه...

28 خرداد 1397 توسط نگار

من بگفتم که نگارم

که نگاری نتوانی که ببینی

که ببینی خنده بر لب چو شراب است

حرام است

چو ببینی تو نگاری

چشم و ابروی کمانی

دگر از خود بگریزی

به لطفش

چو زنی شانه به زلفش

دگر آیینه نخواهی

دگر این چشم به جز روی رخ یار نبیند و نچیند دگر آن دست 

به جز مهر خیالش

دگر آن اسب خیالت نرود جز به سرایش

دل تنگت دگر از می بگریزد

که مبادا که رود

یار

ز یادش…….

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

اندیشه های روان

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آغازیه
  • ادبی
  • بدون موضوع
    • داستان کوتاه
  • تماثیل...
  • تک بیتی
  • جان بازی
  • حجاب
  • دلانه هایم
  • شعر هایم
  • طرح ولایت
  • مناسبت ها
  • مولا...

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس