دل تنگی
نامه ای به:تو…
از طرف:دل تنگیده ی تو…
بسم رب تو…
سلام
دلم تنگ شده…بسیار
دلتنگی بهانه نمی خواهد یه دل می خواهد و یه تو ویک سری روز های بی تو.
روز هایی که غم می آورند در پس خودشان.
روز هایی که قلم می آورند در پس خودشان.
روز هایی که مجبورت می کنند بنویسی،آنچه را توان بیان نداری…
چقدر دلم میخواهدت…
در کنار تو بودن انگار بهترین بود.
روز هایی که تکرارش نتوان نمود و بیانش نتوان کرد.
دلم چله ی تو را باز می خواهد.
چله ی تو شبیه دیگر چله ها نبود،
چله ی تو انگار در خود بهشت بود،در آغوش خود خدا…
انگار نگاه خدا را می دیدم.
بویی که در کنار تو می آمد،بویی از جنس خدا بود،تمامی حرکات و کلمات و حرف ها،همه بوی خدا می دادند.
آه که چقدر زود تمام شدی….
دلم را دلداری می دهم که پایان تو آغاز شروعی دوباره است،…آری… هست… ولی….
دلم تنگ شده…
دلم با این شروع ها آرام نمی گیرد؛
دلم،دلش تو را می خواهد،حرف ها و صداهای تو را می خواهد…
ای کاش همیشه بودی…
ای کاش فرا گیر شوی….
همه جا تو شود و همه ی روز ها چله ای شبیه به چله ی تو…
ولی…
باز هم تو تکرار نمی شوی…نه تکرار می شوی و نه تکراری…
راستی…
میخواستم بگویم همیشه پاسدار تو ام به پاس روز هایی که بودی و بودنم را،بودم را ،به من هدیه کردی…
راستی…
من…
دوستت دارم….