داستان کوتاه(دردسر)
بسم الله الرحمن الرحیم
دردسر
فردا دختر عموم باز میخواد بیاد خونمون. آخ خدا چه کار کنم؟ اصلا حوصلشو ندارم، کلی کار دارم از آخرین باری که همو دیدیم دوماه میگذره، هنوز فکروخیال بحث مسخرش سر امام حسین و عاشورا یادم هست، معلوم نبود کجا چی خونده بود گیر داده بود امام حسین و یزید اصلا جریانشون این نبوده سر یه زنه دعواشون شده بود و….. . خدایا…. پناه بر خدا… آخه من چی دارم به این بگم؟ اصلا من نمیدونم چرا هر کسی منو میبینه یاد شبهات اعتقادیش می افته، همشم میخوان با من بحث کنن، همشون تو فکر بحثن، فقط… نه فهمیدن حقیقت… حالا فردا چه موضوعی میخواد بندازه وسط و شروع کنه دیگه خدا میدونه…
_به به سلام…
_سلااااااااااام خوبی؟ چه خبر؟؟؟
_ سلامتی رهبر…. برف اومده تا کمر…
(آخه وسط تابستون برف کجا بود ?)
_ چایی میخوری یا بستنی؟
_هیچی بابا… بیا بشین یه دیقه اومدیم خودتو ببینیم….
( آره جون عمت ?)
_عزیزم…. الان میام….خوبی؟
_ تو خسته نشدی از این همه پارچه پیچوندن دور خودت؟
( وای خدا شروع شد… حالا گیر داده به حجاب ?)
_نه تازه می خوام بیشترش کنم برم المپیک?.
_ واسه چی این همه خودتو میپوشونی تو این گرما؟؟ مرض داری؟
_گرمای کره زمین تحملش راحت تر از گرمای آتیش جهنمه….
_جهنم؟؟؟ کدوم جهنم؟؟؟ بابا بیخیال، اینا همه کشکه…. اینارو آخوندا میگن بازار کار خودش رو گرم کنن…
_ باشه تو خوبی?
_ نه تو خوبی و خدات…..
_ خدای من تنها نیست، خدای تو هم هست، خدای همه هست…
_ کدوم خدا بابا؟ اصلا خدایی وجود نداره… مگه میشه چیزی همیشه باشه؟ همه چیز در حال تغییره، هیچ چیز از اول ثابت نبوده که تا آخرم باشه، خدایی وجود نداره، این چیزا رو قدیما می کردن تو ذهن مردم که مردم مثلا بترسند مثل آدم زندگی کنند، الان که علم پیشرفت کرده اصلا دیگه نیازی به این چرندیات نیست، مردم خودشون حالیشونه قانون رو رعایت می کنند. اصلا خیلی وقته همه به این نتیجه رسیدن که انسان از نسل میمونه شما هنوز نمیخواید قبول کنید….
_والا ما تا چند نسل که عکسامونو داریم همه از نسل انسان بودیم… قبل از این هم از مامان بابا بزرگامون شنیدیم انسان بودن… حالا تو اگه از نسل میمونی دیگه خودت میدونی….
_هه.. هه.. هه.. مرض…نسل منو تو یکیه….
_نه والا…من آدم میزادم تو داری میگی از نسل میمونی….
_نه جدی…دوتا کتاب بخون چیز یاد بگیری…ببین الان دیگه همه نظریه تکامل داروین رو قبول دارند…..
(همه منظورش خودشو خل وضع هایی مثل خودشن،… همه غلط کردن با تو…?)
_ببین انسان همون میمونه که جهش پیدا کرده، میمون هم یه موجود دیگه بوده که جهش پیدا کرده…
_خوب حالا تا کجا میره این جهشات شما؟؟؟
_ببین اولین چیزی که بوده یک سلول بوده، بعد جهش پیدا میکنه تکثیر میشه، میشه دو تا سلول و تک سلولی های دریایی بعد گیاهان و حشرات اولیه و غیره تا میرسه به میمون و انسان….
_ آها….اوه مای گاد…. تو چه بلدی…. اونوقت اون سلول اولیه از کجا آمده بوده؟؟؟
_این چگالی بوده دیگه گاز های تو هوا…
_اوه…یس….بعد اونا از کجا آمده بودند؟؟
_اونا دیگه همیشه بودند…
(مچشو گرفتم.?)
_ عه…. مگه میشه چیزی از اول باشه؟؟ همچین چیزی غیر ممکنه که…
_نه دیگه چگالی همیشه بوده… هوا همیشه هست…
_ وا…. این چه منطقیه؟ چگالی میتونه همیشه باشه ولی چیزی به اسم خدا نمیتونه همیشه باشه؟… من میگم خدایی هست که از اول بوده تا آخر هم هست سر منشأ همه موجودات هم اونه ، تو میگی مولکولی بوده که از اول هست تا آخر هم هست سر منشأ همه موجودات هم اونه… این یعنی بالاخره یه چیزی از اول بود تا آخرم هست و سر منشأ پیدایش و وجود همه موجودات اونه… حالا من بهش میگم خدا تو میگی مولکول، چگالی، هوا، چه میدونم… هرچی دوست داری اسمشو بذار… ما که سر اسم باهم بحثی نداریم. حالا این اصل وجود همچین موجودی که عامل پیدایش و وجود ماست و خدای ماست، حالا اگه خواستی صفاتشم بدونی که بفهمی اصلا این مولکولی که تو میگی، بهش میخوره که علت وجودی باشه یا نه، از منشی م وقت بگیر حرف بزنیم… ?
_نه… قربونت… هم اینقدر فیض بردم کافیه… تو یه وقت کم نیاری…؟
_ کم آوردم زنگ میزنم بهت کارت به کارت کنی ?… چایی میخوری؟؟
_ها؟؟…. نه….. بستنی بیار…..
(فقط میخواد حرف منو نفی کنه ?براش مهم نیست انتخاب بین وجود و عدم خدا باشه یا وجود و عدم چای و بستنی…. خدایا آخر وعاقبت منو با این ختم به خیر کن…)
کاری از نویسنده ی توانمند: نسترن محمدی